عشق مامان و بابا

گل پسر مامان

سلااام پسر گل مامان ، بازم مامان دیر اومد وبلاگتو آپ کنه از بس تو شیطون شدی قربون شیطنت هات بشه مامانت ، از کجا واست تعریف کنم مامانی وقتی میخواستیم بریم واکسن بزنیم تو مریض شدی و تب کردی و دکتر اجازه نداد بریم واکسن بزنیم و خیلی بیحال بودیم تو این بیحالیت گذاشتمت توی تخت و تو قل خوردی و افتادی چیزیت نشد اما نمیدونی مامان چقدر گریه کرد و جیغ کشید خیلی نگرانت بودم دکترم بردمت  اونم گفت خدا رو شکر چیزیت نشده انشالله همیشه خدا نگهدارت باشه،  خلاصه بعد از ده روز رفتیم واکسنتو زدیم با بابا یونس ، خیلی گریه کردی دکتر گفت چه پسره سوسولی منم بغلت کردم و اومدیم خونه و خدا رو شکر اصلا اذیت نشدی و بعد از چند روز رفتیم پیش خاله محبوبه و پا...
2 آبان 1392
1